دلگیره دلگیرم مرا مگذار و مگذر
از غصه میمیرم مرا مگذار و مگذر
با پای از ره مانده در این دشت تب دار
ای وای میمیرم مرا مگذار و مگذر
سوگند بر چشمت که از تو تا دم مرگ
دل بر نمیگیرم مرا مگذار و مگذر
بالله که غیر از جرم عاشق بودن ای دوست
بی جرم و تقصیرم مرا مگذار و مگذر
با شهپر اندیشه دنیا گردم اما
در بند تقدیرم مرا مگذار و مگذر
آشفته تر ز آشفتگان روزگارم
از غم به زنجیرم مرا مگذار و مگذر
- ۱ نظر
- ۲۶ فروردين ۹۳ ، ۲۳:۴۶