آدریانا:بیا برنگردیم به دهه 20
گیل:چی می گی؟
آدریانا:ما باید همینجا بمونیم،این بهترین قسمت دوران معاصره،این عالی ترین و زیباترین دوره تاریخی بوئه که پاریس به خودش دیده
گیل:آره،اما پس دهه 20 چطور؟چارلز استون،فیتز گرالد و همینگوی من عاشق اونا هستم.
آدریانا:اما اینکه زمان حاله و کسل کننده هست.
گیل:کسل کننده؟!
دلگیره دلگیرم مرا مگذار و مگذر
از غصه میمیرم مرا مگذار و مگذر
با پای از ره مانده در این دشت تب دار
ای وای میمیرم مرا مگذار و مگذر
سوگند بر چشمت که از تو تا دم مرگ
دل بر نمیگیرم مرا مگذار و مگذر
بالله که غیر از جرم عاشق بودن ای دوست
بی جرم و تقصیرم مرا مگذار و مگذر
با شهپر اندیشه دنیا گردم اما
در بند تقدیرم مرا مگذار و مگذر
آشفته تر ز آشفتگان روزگارم
از غم به زنجیرم مرا مگذار و مگذر
آیا این جملات به هم مربوطند؟
-من دیپلمات نیستم،انقلابی ام.
-انقلابی ها بخار می شوند و فقط بروکراسی لزجی را به جای می گذارند.
-بسیاری از آنها ناسپاسند.