خسته ام خسته ایم خسته اند
صرف می کنند تمام جماعت،خستگی را در روزمرگی شان و اینها برایت مفهوم دارد
کاری کن،پیرو خدایت را مایوس نکن باید تفاوتی باشد میان من و آلبرکامو
خسته ام از زنان ساپورت پوش ومردان منورالفکر،که نور فکرشان و برق ساپورتشان فقط برای غرب نور بالا میزند که ما کم آوردیم و تو پیروز شدی قلاده ای بیاور سگت هستیم
سینه میزنم تا سینه ام بشه کبود
ما کم نمی آوریم،ولو به زبان،ولو به ریا،ولو به شعار
ولی تو
دستمان را خوانده ای و می دانی که پوچیم
فقط ظاهرمان زیباست
و از درون شنیع و زننده ایم
تو سیصد وسیزده یار می خواهی و ما ارتش بیست میلیونی هستیم
یا ما دروغ می گوییم یا...
غریبیم وتنها و از سر زجر صدایت می کنیم ولی دهانمان بوی پیاز می دهد
و تو از پیاز ریا و شعار که در نهادمان کاشته شده بیزاری
بیا بیـــــــــــــــــا
بویمان را تحمل کن
ما دیگر پیاز نمی خوریم
به ما اعتماد کن
الهی لاتکلنی الی نفسی طرفه عین ابدا
- ۴ نظر
- ۲۶ مهر ۹۲ ، ۱۷:۵۷