تراوشات ذهنی

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است

ای خدا بنگر که دستم خالی است/مهر پیشانی من بد حالی است

و افرط بی سوء حالی

آخ،کاشکی ای نوجوونا نبودن یه تیپ خودمون بودیم مسجد ارگ،ببخشید جوونای پاک ببخشید

هر طرف رفتم گناهی کرده ام/عمر را صرف تباهی کرده ام

حال خود دانی و این روی سیاه/بنده ی گم کرده راه و بی پناه

هستی من چشم پر آبم بود/ابروی من ز اربابم بود

حســـــــــــــــــــین حســـــــــــــــین حســــــــــین حســـــین

حق ارباب من آن خونیین کفن/آن تن افتاده ی بی غسل و کفن

از گناهانم رهایی ده مرا/یک دل کرب وبلایی ده مرا

کربلا کربلا ما داریم می آییم

تو رو خدا بزار منم دلم خوش باشه خیال کنم می خوام کربلا برم

کربلا کربلا ما داریم می آییم

این دل تنگم غصه ها دارد/گویا میل کربلا دارد

وا... اگر هزار خط شعر بخونی این طور بهت مزه نمیده

بی کفن فتاده میان قتله گه

چرا امشب این شعرو خوندی...

  • احمدرضا عابدین پور