تراوشات ذهنی

دلگیره دلگیرم مرا مگذار و مگذر

از غصه میمیرم مرا مگذار و مگذر

با پای از ره مانده در این دشت تب دار

ای وای میمیرم مرا مگذار و مگذر

سوگند بر چشمت که از تو تا دم مرگ

دل بر نمیگیرم مرا مگذار و مگذر

بالله که غیر از جرم عاشق بودن ای دوست

بی جرم و تقصیرم مرا مگذار و مگذر

با شهپر اندیشه دنیا گردم اما

در بند تقدیرم مرا مگذار و مگذر

آشفته تر ز آشفتگان روزگارم

از غم به زنجیرم مرا مگذار و مگذر



  • احمدرضا عابدین پور

آه و فقط آه،سالهاست که کارم شده آه کشیدن از ته سینه و ناله زدن وحیف گفتن.در باغ شهادت باز است و من در پی اش همچون شتری که خواب پنبه را میبیند نه عملی دارم و نه حرکتی می کنم فقط آه می کشم.

علی جان بی تو زندگی برایم سخت تر شد

آه از فقدانت آه از مظلومیتت و

و

درود بر غیرتت که ایستادی روبروی گنده لات هوس بازی که چشم به دامن ناموسمان داشت

سوختم وقتی گفتی تمام دردهایم فدای یک خنده ی آقا

آه و هزاران آه



شب نیمه شعبان سال 90 که این حادثه برایش رخ داد
28امین بیمارستان راهش دادند
وای بر آن کسان
وای

  • احمدرضا عابدین پور
درود بر روح مطهر احمدی روشن
خون پاک و مطهر احمدی را دادیم و به جایش بزاق خون آلود بنیامین را گرفتیم.خاک بر سرمان خاک بر سر ظریفمان که فقط برای abc و cnn خوب انگلیسی بلغور می کند و صفحه facebook و twitter را با این زبان لعنتی پر می نماید حال آنکه ژنو را به کلمات باخت و افتخار تیم مذاکره اش هم شد مذاکره بر سر کلمه ای مبهم،ما را نامحرم دانست و رئیسش هم بی سوادمان خواند.تمام این بدبختیها فوایدی هم داشت و آن این بود که وجودم را از بغض و تبری آمریکا و اروپا سرشار کرد اگر اندکی دوستش داشتم به خاطرtom hanks,science,fightclubاش یا ماشین های اسپورت اش یا عطرهای mont blancاش و یا کفشهای رانینگ و واکینگش و یا هر کوفت زهرمار دیگر،از همه اش متنفرم چون برایم لب می گشایند و خوی کثافت وار استکباریشان را فریاد می زنند:که هیچ نیستی،هر چه داری از آن من است و از من،آنقدر ناتوانی که آفتابه را هم نمی توانی بسازی چه رسد به کیک زرد!
برای چندمین بار شیرفهم شدم که استکبار از من،فقط من را می خواهد.
  • پیام انقلاب
  •  آن پیام چیست؟اگر بخواهیم آن پیام را در شکل اجتماعی و انسانی آن در یک جمله بیان کنیم:مقابله با نظام سلطه است،این پیام انقلاب است.
  • .
  • .
  • .
  • خب نظام سلطه جنگ را،فساد را،فقر را گسترش می دهدبا همان ساز و کار مشخص تقسیم دنیا به ظالم و مظلوم.اسلام یعنی انقلاب اسلامی که بر گرفته از همان مفاهیم اسلام است،می آید می گوید:لاتظلمون و لا تُظلمون یعنی همه ی این عوامل را نفی میکند،چالش اصلی اینجاست،دعوای با انقلاب اینهاست،بقیه حرفها بهانه است تحریم،جنگ داخلی،ایجاد کودتا،بقیه چیزهایی که در این ساله{بوده} مسئله ی انرژی هسته ای،همه را با ید در این چارچوب نگاه کرد.
  • رهبر انقلاب

سخنان نبویان
نسبت به این سخنان باید چه کنیم؟!
  • احمدرضا عابدین پور

دیشب الطاف الهی بر سر ما نازل شد و صوفی ستارخان نصیبمان گردید،پس از خوردن شامی مختصر!برای هضم غذا به پیاده روی در ستارخان پرداختیم.از جلوی kfc رد شدیم،زنی وزین خارج شد و چشم پاک ما برای لحظه ای ناپاک شد.شوهر او به گونه ای به من می نگریست که انگار زنی محجبه دارد و بانویش نگوییم از مقربین ولی حداقل از ابرار که دیگر هست.من فکر می کنم با این تفاسیر اسمش(العبد عایشه خاتون)باشد!

آیا غیر منطقی می گویم؟

هان برادر خر غیرتی این زن شما چرا با لباس حیواناتی همچون چیتا آمده؟

جواب مشخص است دیگر

  • احمدرضا عابدین پور

ای خدا بنگر که دستم خالی است/مهر پیشانی من بد حالی است

و افرط بی سوء حالی

آخ،کاشکی ای نوجوونا نبودن یه تیپ خودمون بودیم مسجد ارگ،ببخشید جوونای پاک ببخشید

هر طرف رفتم گناهی کرده ام/عمر را صرف تباهی کرده ام

حال خود دانی و این روی سیاه/بنده ی گم کرده راه و بی پناه

هستی من چشم پر آبم بود/ابروی من ز اربابم بود

حســـــــــــــــــــین حســـــــــــــــین حســــــــــین حســـــین

حق ارباب من آن خونیین کفن/آن تن افتاده ی بی غسل و کفن

از گناهانم رهایی ده مرا/یک دل کرب وبلایی ده مرا

کربلا کربلا ما داریم می آییم

تو رو خدا بزار منم دلم خوش باشه خیال کنم می خوام کربلا برم

کربلا کربلا ما داریم می آییم

این دل تنگم غصه ها دارد/گویا میل کربلا دارد

وا... اگر هزار خط شعر بخونی این طور بهت مزه نمیده

بی کفن فتاده میان قتله گه

چرا امشب این شعرو خوندی...

  • احمدرضا عابدین پور
مگر خسته در دایره ی لغاتت ناموجود است

خسته ام خسته ایم خسته اند

صرف می کنند تمام جماعت،خستگی را در روزمرگی شان و اینها برایت مفهوم دارد

کاری کن،پیرو خدایت را مایوس نکن باید تفاوتی باشد میان من و آلبرکامو

خسته ام از زنان ساپورت پوش ومردان منورالفکر،که نور فکرشان و برق ساپورتشان فقط برای غرب نور بالا میزند که ما کم آوردیم و تو پیروز شدی قلاده ای بیاور سگت هستیم

سینه میزنم تا سینه ام بشه کبود

ما کم نمی آوریم،ولو به زبان،ولو به ریا،ولو به شعار

ولی تو

دستمان را خوانده ای و می دانی که پوچیم

فقط ظاهرمان زیباست

و از درون شنیع و زننده ایم

تو سیصد وسیزده یار می خواهی و ما ارتش بیست میلیونی هستیم

یا ما دروغ می گوییم یا...

غریبیم وتنها و از سر زجر صدایت می کنیم ولی دهانمان بوی پیاز می دهد

و تو از پیاز ریا و شعار که در نهادمان کاشته شده بیزاری

بیا بیـــــــــــــــــا

بویمان را تحمل کن

ما دیگر پیاز نمی خوریم

به ما اعتماد کن

الهی لاتکلنی الی نفسی طرفه عین ابدا

  • احمدرضا عابدین پور

آیا این جملات به هم مربوطند؟

-من دیپلمات نیستم،انقلابی ام.

-انقلابی ها بخار می شوند و فقط بروکراسی لزجی را به جای می گذارند.

-بسیاری از آنها ناسپاسند.

انسان باید حدود خود را در مسائل اصلی مشخص کند.
من تا چه حد مسلمانم؟
تا چه حد انقلابی ام؟
تا چه حد متعهدام؟
تشخیص حدود مسئولیت می آورد و باز خواست دارد.

  • احمدرضا عابدین پور

-وای نگاش کن تو رو خدا،باز اومدش

-چیه مگه؟

-بابا،داداش سانازه

-خب؟

  • احمدرضا عابدین پور
ان لیس للانسان الا ما سعی
آنچه آدمی را بالا می برد نه سرمایه است و نه عمل،بلکه سعی اوست...
سعی منجر به جابه جایی می شود و این ملاک تمایز است

  • احمدرضا عابدین پور
هر انسانی دارای صفاتی است که به دو دسته ی رذیله و سجیه تقسیم بندی می شوند،رذایل را کنار می گذاریم و به سجایا می پردازیم.صفات سجیه دارای پویایی هستند یعنی در تربیت و تکامل روحیات انسانی نقش مؤثری ایفا می کنند.از صفات سجیه ای که دارای پویای بیشتری هستند می توان به خود منتقدی اشاره کرد.این صفت بسیار ارزشمند است به طوری که در مراحل انتهایی سیر اخلاقی انسان قرار دارد،اخلاقیون آن را به محاسبه نفس تعبیر می کنند،که البته محاسبه نفس بخش کوچکی از این صفت است چرا که خود منتقدی شامل تمام شئون زندگی انسان می شود،از تحصیل و تدریس بگیر تا ازدواج و تربیت فرزند و حتی روابط اجتماعی.فردی که خود منتقد است دائما تلاش می کند که وضعیت کنونی خود را ارتقا بخشد. خود منتقدی حتما باید دارای یک پشتوانه ی الهی باشد در غیر این صورت می تواند منجر به حرص و طمع در موارد ممنوعه گردد،فردی که خود منتقد با جهان بینی اسلامی است دیگر راکد نمی ماند و بو نمی کند این صفت نجاتش می دهد و مانند یک راهوار او را به سمت کمال مطلق سیر می دهد.
  • احمدرضا عابدین پور